آنهایی که بهصورت پیوسته برای آموزش خودشان هزینه میکنند، آدمهای جالبی هستند. حمیدرضا مختاریان یکی از آنهاست! اولینبار سالهای آخر دهه ۸۰ بود که حمید مختاریان را دیدم و خیلی زود فرصت این را پیدا کردم که با او گفتوگو کنم و از همان زمان هم گفتوگوهای من با او طولانی میشد. موضوعات مشترک با او باعث میشد که ساعتهای طولانی درباره چیزهایی مانند فناوری و نوآوری صحبت کنیم. کتاب بانک ۲.۰ را اولینبار روی میز کار مختاریان دیدم و چسبندگی دستم باعث شد کتاب را از او بگیرم و خیلی زود به فکر این افتادم که کتاب را ترجمه کنم. ترجمه کتاب طول کشید و کتاب بانک ۳.۰ از راه رسید و سراغ ترجمه کتاب جدید رفتم. کتاب بانک ۳.۰ شروع راهی بود که اکنون در زمینه انتشار کتابهای گوناگون در زمینه فینتک برداشتهام. مفهوم تجربه کاربری را هم اولینبار از حمید مختاریان شنیدم و اوایل سالهای ۹۰ گفتوگوی کوتاهی با او در زمینه تجربه کاربری انجام دادم که هنوز هم در وبسایت راه پرداخت وجود دارد؛ آن زمان هنوز این مفهوم مانند امروز فراگیر نشده بود.
ایدههای بکری که حمید مختاریان دارد، همیشه من را شگفتزده میکند. حالا که در سالهای پایانی دهه ۹۰ هستیم، حمید مختاریان با هزینه شخصی به سیلیکونولی رفته و یک ماه آنجا زندگی کرده است. حمید از آنهایی است که میتوانی ساعتها با او درباره مفاهیمی مثل ریسک، ارزش افزوده، سرمایهگذاری، فناوری و نوآوری صحبت کنی و خسته نشوی. تنها چیزی که احتمالا باعث میشود گفتوگو را قطع کنیم، رسول قربانی است که منتظر پایان گفتوگوی طولانی پیش از مصاحبه اصلی است؛ گفتوگویی که پیش از مصاحبه در جریان هست، احتمالا از مصاحبه اصلی جذابتر است و بیشتر به گفتوشنود شبیه میماند. این بخش از مصاحبه دقیقا بهصورت پینگپنگی جلو میرود و ایدههایی که مطرح میشود، گوشهای از ذهن دو طرف مینشیند و مدتها هر دوی ما را درگیر خودش خواهد کرد. حضور افرادی مانند او در راس کسبوکارهای بزرگ فناوری در ایران این سوال جدی را به ذهن میرساند که چرا تکنوکراتها این روزها کمتر در راس سازمانهای بزرگ حضور دارند؟ آیا حضور افرادی مانند مختاریان در بخشهای متعدد تولید کشور میتواند ما را از روزهای کرخت و ماتمزدهمان دور کند؟ گفتوگوی پیش از مصاحبه اصلی ما با مختاریان به یک کلیدواژه هیجانانگیز میرسد؛ آموزش. البته قطعا نه آن آموزشی که در مدرسه و دانشگاه دیدهایم. ابتدای گفتوگوی غیررسمی ما از یادداشتی شروع شد که روزهای عید در وبلاگ شخصیام (مدیر رسانه) نوشتم.
ببینید: بهجای تبریک سال نو / آمریکا چه دارد که ما نداریم؟
این یادداشت مبتنی بر ایده ساده «لین» است و این که چرخه «انجام بده، اندازه بگیر و یاد بگیر« یک روش مناسب برای پیشبردن کسبوکارهای کوچک است. ایده لین از این میآید که راهاندازی یک کسبوکار نوآورانه بر خلاف تصور، کاری مانند موشک هوا کردن نیست؛ بلکه بیشتر کاری است شبیه راندن یک شاسیبلند در مسیری آفرود. کسی که ماشین آفرود را میراند، هر آن باید آماده دستانداز بعدی باشد. راننده مسیر را میبیند و ممکن است همه مسیر هم برای او روشن نباشد. مهمتر از دیدن همه مسیر، این است که در لحظهای که در حال راندن هستیم، تسلط خوبی بر امور داشته باشیم. در آن یادداشت درباره این صحبت کردم که فرصت خطا کردن در اندازههای کوچک باعث میشود که بتوانیم یک سیستم بزرگ خوب داشته باشیم. چیزی که حمید مختاریان اضافه میکند، ادامه تفکر نسیم طالب در پادشکنندگی (Antifragile) است. طالب از این میگوید که سیستمها برای اینکه نشکن باشند، باید اجزای شکستنی داشته باشد. به عبارتی سیستمی که از بیرون دارای ثبات به نظر میرسد، از درون باید پویایی بالایی داشته باشند. تا زمانی که بخشهای کوچک سیستم توانایی شکستن نداشته باشند، هرگز نمیتوان به سیستمی رسید که خاصیت پادشکنندگی داشته باشد. ایده پایان استارتآپ از دل همین صحبتها بیرون آمد.
ایده پایان استارتآپ به زبان ساده یعنی این که جوانهای مستعدی که میتوانستند در زمینه تولید فعالیت کنند در سالهای گذشته گرفتار چالشهایی مانند بیمه و مالیات، امنیت، سرمایه و سرمایهگذاری و مسائل حاشیهای بیپایان شدهاند. در طول این سالها هم دکانهای زیادی خلق شد که کارشان کاسبی از طریق ناتوانی افراد مستعد در زمینههای گوناگون کسبوکاری بوده است. در نهایت هم جوانها مقصر چیزی شناخته شدهاند که در طول سالهای گذشته کوچکترین نقشی در شکلگیری آن نداشتند و حالا همه انتظار دارند آنها مسیر را اصلاح کنند؛ در حالی که مقصران شکلگیری وضعیت موجود مشغول روبان پاره کردن و زدن حرفهای بیپایه و اساس هستند، استارتآپ به سرابی تبدیل شده برای هدر دادن انرژیها.
در سالهای گذشته برای اصلاح فرهنگ غلط این که که همه بعد از فارغ شدن از دانشگاه باید روانه بخشهای دولتی شوند، از آن سوی بام افتادیم و در کشوری که تولید کمترین ارزش را دارد جوانهایی که میتوانستند در بخشهای گوناگون صنعتی مفید باشند را با رویاهای گوناگون روانه سراب استارتآپ کردیم. بعد نشستیم و این جوانها و ندانستنهایشان را دست انداختیم در حالی که از ابتدا هیچ نیازی هم نبود چیزهایی را بدانند که نمیدانند. این تصور اشتباه که آن کسی که رویای تولید دارد باید ساختار پر اشکال بیمه و مالیات کشور را از بر باشد، این تصور که باید بتواند چالشهای امنیتی نگهداری اطلاعات را پشت سر بگذارد و بتواند در شرایطی که پیش از این غولها هم به سختی در آن دوام آوردهاند کسبوکاری را از هیچ خلق و بعد بزرگش کند خواستهای بیش از ظرفیت موجود جوانهای ارمزو است؛ چیزی بیشتر از جنس رویاپردازی دقیقا در زمانی که کار واقعی مورد نیاز است.
قطعا استارتآپ از نظر من بد نیست. قطعا استارتآپ را دورهای از مسیر تحول میدانم؛ منتها حرف من این است که ما بدون داشتن پیشنیازهای لازم ناگهان با تبلیغات بسیار دولتی و غیر دولتی از جریانی صحبت کردیم و انتظارهایی ایجاد کردیم که در نهایت به امروز رسیدهایم. حال و روز امروز استارتآپها دیر یا زود از راه میرسید و انداختن تقصیر امروز به گردن فعالان استارتآپها، جوانهای فعال در این فضا و تحریمها یا از روی سادگی است یا ندانستن؛ ندانستی که در سالهای گذشته بزرگترین ضربه را به ما زد.
در گفتوگویی که با مختاریان داشتیم تفاوتهای سیلیکونولی و ایران را بررسی کردیم. تفاوتها انقدر زیاد است که صحبت از ساختن سیلیکونولی حتی در خود آمریکا هم عجیب است. دو ایالت تگزاس و کالیفرنیا در زمینه خلق و رشد کسبوکارها حتی در خود آمریکا هم شرایط استثنایی دارند. حتی اروپاییها و آسیای دور هم به این آسانی نمیتوانند به گرد پای آمریکا برسند، بعد عدهای در ۸ سال گذشته پرچم ساختن سیلیکونولی در ایران را دست گرفتهاند و سراب امروز را ساختند. اگر میخواستیم حجم دولت را سنگینتر نکنیم و هر جوانی بعد از فارغالتحصلی از دولت انتظار کار نداشته باشد، راههای بهتری داشتیم و با ایجاد انتظارهای فراوان از «استارتآپ» کاری کردهایم که این مفهوم به پایان دوران خود در ایران رسیده است. جوانان ناامید از مبارزه کشور را ترک میکنند و شرکتها و کسبوکارها و حتی نهادهای بزرگ دولتی هر روز خالیتر از استعدادهایی میشوند که عمرشان برای ساختن «تکشاخ» بعدی هدر رفت.
البته که هنوز دیر نشده است برای قبول اشتباه؛ ولی هر تلاشی برای لاپوشانی اشتباه ما را در باتلاق بیشتر فرو میبرد.
سایتتون حرف نداره